در خیابان وسیع و بزرگ شهیدبابانظر هستیم. نشانی را گم کردهایم و سرگردان بین تابلوهای سردر چند ساختمان ماندهایم. تردید و تشویش را صدای میانسالمردی از پشت سر پایان میدهد. لباس فرم به تن دارد و خنده به لب. بفرمایی میزند و تعارفمان میکند به داخل.
از زمانی که شنیدیم یک گروه جهادی با نام شهید ابراهیم هادی در سالن ورزشی سپاه ناحیه میثم مستقر است، در اولین فرصت قرار را با دکتر یحیی میرزایی بهنمایندگی از آنها هماهنگ کردیم. مطمئن هستیم حال خوب این بچهها گفتن و شنیدن دارد. در ورودی کوچک است، اما فضای سالن بزرگ. چندین کپسول اکسیژن قدونیمقد همان ابتدا ردیف شدهاند و کنارش تجهیزات پزشکی و دارویی است. فضا حس خوب و مطبوعی دارد. یک گوشه دنج آن چای دم کردهاند.
سماور بزرگ و آبجوش همیشه مهیاست و نیز چای کیسهای و انواع دمنوش. بخشی از سالن مفروش است و مردها با تنپوش فرممانند نشستهاند و مشغول گپوگفتاند. سرحالی و نشاط آدمهای اینجا ما را به وجد میآورد. آنهایی که چندسال است پاشنه کفشهایشان را بالا کشیدهاند و کمر به خدمت بستهاند. اصلا برایشان فرقی نمیکند که کسی قدردان زحماتشان باشد یا نه. بدون چشمداشت کار میکنند و حظش را میبرند.
با هم رفیقاند؛ مخلص و خالص. نمیگذارند کاری روی زمین بماند. گوشیهایشان پشتسرهم زنگ میخورد. مخاطبانشان هر طیف و سنی را شامل میشوند؛ از پیرزن هفتادساله تا نوجوان دهیازدهساله که یا مشاوره پزشکی میخواهند یا کپسول اکسیژن. بغض خیلیها همان پشت خط میشکند و کار مشاور گروه است که آرامشان کند. دامنه فعالیتهایشان گسترده است و به یکیدو مورد خلاصه نمیشود.
بچههای گروههای جهادی از پشت ماسک حرف میزنند و تلاش میکنند شیوهنامههای بهداشتی را رعایت کنند. میگویند مرتب از خانوادههای بیماران کرونایی و حتی بیماران بدحال سرکشی میکنند.
اعتقاد دارند حال یک بیمار را بیشتر از هرچیزی همدلی و همراهی خوب میکند و خیلی از ما این اصل را فراموش کردهایم و بیمارانمان را تنها میگذاریم؛ حتی خانوادههای سوگوارشان را.
یحیی میرزایی دکترای تخصصی شیمی دارد و جزو مدیران صنعت داروست و مسئول فنی گروه جهادی. تجربه نوزدهساله مدیریت صنعت دارو در این رشته، پخته و باتجربهاش کرده است. از زبان اوست که متوجه میشویم تیم جهادی شهید ابراهیم هادی 100نفر هستند.
فعالیتهای این گروه جهادی به سال1384 برمیگردد و رفتهرفته پررنگتر شده است. دکتر میرزایی تعریف میکند: کار را با مؤسسه خیریه «نسیم رحمت» شروع کردیم. نقطه هدفمان روستاها و حاشیه شهر بود و کمکرسانی به افراد ساکن در این محدوده جغرافیایی، آن هم بیشتر در زمینه فرهنگی و تبلیغی و گاهی هم پروژههای عمرانی، اما از سال1397 نام گروه به نام شهید ابراهیم هادی تغییر کرد.
هم دکتر میرزایی و هم بچههای گروه به شهید جاویدالاثر، ابراهیم هادی ارادت خاصی دارند و میخواهند تا جایی که امکانش هست، الگوی رفتاریشان باشد. میدانند سخت است، اما همه تلاششان را میکنند.
دکتر میرزایی خودش توفیق حضور در جبهه و جنگ را نداشته، اما از خیلی چیزها باخبر است؛ از حال مادران چشمانتظار، از شبهایی که برایشان به سحر نرسید و در چشمانتظاری دیدن فرزندشان از دنیا رفتند، از حجلههای چراغانی، از وصیتنامههای ننوشته، از خواب و بیداریها و از لباسهای سادهای که سالهاست از مد رفتهاند، اما اتوکشیده و دستنخورده داخل کمد آویزان ماندهاند. اینها هیچکدام از ذهنها پاک نمیشوند.
150کپسول اکسیژن آماده کردیم که بهصورت رایگان در اختیار بیماران قرار میگیرد، اما هنوز به یاری خیران نیاز داریم
میرزایی میگوید: طبیعت سرشار از عجایب است، اما انسان همیشه شاهکار طبیعت بوده و از گردابها گذشته است و این روزها هم به لطف و یاری حق میگذرد.
ادامه حرفهایش را میگیرد و تعریف میکند: از سال1397 کارهای جهادی بهصورت ویژهتر دنبال میشود و 100نفر خانم و آقا، داوطلبانه و بیهیچ چشمداشتی کار با گروه را دنبال میکنند و بعضیها شبانهروزی وقت میگذارند. 20پزشک متخصص و عمومی همراه ما هستند و علاوه بر این، پرستاران زیادی از جان و دل به حرف بیماران و همراهانشان گوش میدهند. بعضیها تنها خواستهشان، بودن یک نفر در کنارشان است. آنها فقط احتیاج به حرف زدن دارند تا آرام شوند.
دکتر میرزایی با توجه به تخصصی که در رشته داروشناسی دارد، به فعالیتهای گروه در زمان شیوع کرونا اشاره میکند و میگوید: علاوه بر این، در رشته شیمی هم تخصص دارم و میتوانستم از این تخصص و تجربه استفاده کنم. به همین دلیل در موج اول کرونا وارد حوزه ساخت مواد ضدعفونیکننده شدیم، اما در موج جدید که بهشدت شیوع پیدا کرده، فعالیتهایمان در 3محور متمرکز شده است؛ بیماریابی، اعزام تیم پرستاری و مشاورههای پزشکی و آنلاین.
در بین صحبت اشاره میکند به یکی از اعضای گروه جهادی و تأکید میکند که کپسولهای اکسیژن حتما پر شود و لابهلای آن توضیح میدهد: 150کپسول اکسیژن آماده کردیم که بهصورت رایگان در اختیار بیماران قرار میگیرد، اما هنوز هم به یاری خیران نیاز داریم؛ هم برای خرید کپسول و هم دیگر برنامهها.
یکی از آن بین لبخندی میزند و بلند میگوید: شما هرکسی را که میخواهد حال دلش این روزها خوب باشد، به این گروه دعوت کنید. هرکاری هم میتواند انجام دهد؛ از بستهبندی اقلام معیشتی تا کارهای خردهریز. اینجا کسی بیکار نمیماند. بچهها هم با لبخند حرفش را تأیید میکنند.
خانوادهاش حق دارند که با ریههای آزرده و شیمیاییشده سید، نگران حضورش بین بیماران کرونایی باشند، اما خودش میگوید: هرجا لازم باشد،به منزل بیماران هم میروم.
دوباره میخندد و ادامه میدهد: کرونا ترس ندارد. این هراس و وحشت است که آدمها را از پا میاندازد پدرجان.
بلافاصله از ماجرای چند روز قبل یادش میآید و تعریف میکند: خانوادهای پسر جوانشان درگیر بیماری شده بود و تصمیم گرفتیم حالواحوالی با خانواده آنها داشته باشیم. وقتی رسیدم منزلشان، مادرش مثل ابر بهار گریه میکرد. از مادر خواستم از اتاق بیرون برود و آرامشش را حفظ کند. پسر در بستر افتاده بود. درست یکساعت با او حرف زدیم و خندیدیم. باورتان میشود حرفها که تمام شد، پسر بلند شد و رفت بیرون. مادرش هاجوواج نگاه میکرد.
این را میخواهم بگویم که بیماری هست، اما ترس و هراس بیماری بیشتر از خود آن شده است و خیلیها را از پا میاندازد. من ریههایم شیمیایی شده است و در معرض خطر هستم، اما دست بیماری را که 80درصد درگیری ریه داشته است، گرفتهام و اگر روزی در این مسیر مشکلی برایم پیش بیاید، خوشحالم که در راه مقدسی است. باز هم تأکید میکنم که بیمارانمان را تنها نگذاریم و با آنها حرف بزنیم.
تلاش میکنیم با کار جهادی رنج بیماری افراد را کمتر کنیم
حالا میرزایی دستش خالی شده است و کارش تمام. انگار لبخند به چهره تکتک بچههای گروه جهادی سنجاق شده است. او میخندد و میگوید: بگذارید از قسمتهای خوب ماجرا هم برایتان تعریف کنیم تا خیال نکنید همه قسمتها تلخ است. تعریف میکند: بعد از ابتلای خانوادهای به کرونا، بچههای ما در زمینه مشاوره پزشکی کمکشان کردند. خدا را شکر حال همهشان رو به بهبود رفت و بعد خودشان اعلام کردند که میخواهند در این طرح کمک و همیار ما باشند.
خیلیها اینطور همراه شدهاند. دعای هر بیمار و دلشکستهای مستجاب است. در این موضوع شک و تردید نداشته باشید. حالا روزانه چندین و چند خانواده زنگ میزنند و میگویند ما با هر نفسی که میکشیم، شما را دعا میکنیم. بهخدا قسم این بهترین دارایی است. نمیدانید دعاکردن این نفسها چقدر برکت دارد.
میرزایی حرف زیاد دارد. میگوید: حالا که در مسیر یک جنگ بیولوژیک قرار گرفتهایم و منشأ آن اصلا مشخص نیست، بیایید کنار هم باشیم. تقریبا همه گفتههایش خلاصه میشود در یک عبارت: «تلاش میکنیم با کار جهادی رنج بیماری افراد را کمتر کنیم.»
دوست دارد جریانی تعریف کند و حرفهایش را به پایان برساند: همسر یکی از همین بچههای جهادی مقداری طلا پسانداز کرده بود. ارزش ریالیاش 100میلیون تومان بود و میخواستند خودرو یا خانهشان را بهتر کنند، اما این وضعیت که پیش آمد، همه آن طلاها را در اختیار ما گذاشتند. ما هم با پول آن، کپسول اکسیژن خریدیم که این روزها خیلی نیاز است.
دکتر سرش شلوغ است و آقاسید را صدا میزند تا حرفها را ادامه دهد. سید همان کسی است که آمده بود به استقبالمان.
همهشان مهربان و خونگرماند و سید هم مدام و پشتسرهم لبخند میزند و میگوید: همه این روزها به روشنی همان روزگاری است که در بند اسارت بودم. دکتر میرزایی همانطور که سرگرم کاری است، سر برمیگرداند و دست روی شانه سید میگذارد و میگوید: دستکم نگیریدش. جانباز جنگ است و آزاده. سیدحسن ریاضی دکترای کشاورزی دارد و تجربه تلخ حدود 5 سال اسارت هم خلقوخویش را تغییر نداده است. صدایش مهربان است و نگاهش و حرفهایش هم. فرصت نیست تا از روزهای اسارتش با آبوتاب تعریف کند و یادم میرود بپرسم کدام اردوگاه و در چه وضعیتی بودهاند، از بس لبخند تحویلمان میدهد. خودش اعتقاد دارد آزمایشهای خدا همه شیرین است. ترجیح میدهد از همین روزها حرف بزند که از نزدیک صدای سرفهها و خسخس سینهها را میشنود و لب و دهانهایی را میبیند که خشک شده و صورتهایی که رنگشان پریده است.
دلش غنج میرود، وقتی یاد سیزدهسالگیاش میافتد که با اصرار از خانواده میخواسته است اجازه بدهند به خط مقدم برود. تعریف میکند: وضع مالی پدرم خیلی خوب بود و در رفاه کامل بودیم و میتوانستم راحت درس بخوانم، اما هوای منطقه و جنگ دست از سرم برنمیداشت. وقتی بابا اولینبار رضایت داد و رفتم منطقه، چندبرابر شیفته آنجا شدم. خیلی نگذشت که اسیر شدم؛ کربلای4 سال1365. سال1369 هم به وطن برگشتم. باورتان نمیشود چقدر دلم برای اخلاص و صمیمیت بچههای جنگ و جبهه تنگ شده بود و این روزها بین جمع دوباره مزه آن را میچشم.
بستههای معیشتی گروه جهادی کامل است و قیمت هر بسته بین 600 تا 700 هزار تومان میشود
خیلیهایشان بینامونشان حرف میزنند و آرامش از صدا و حرفهایشان میبارد و حال آدم را خوب میکند. این را به خودشان هم میگویم. دوباره میخندند و میگویند آرامش را ندیده اید. پرستارانمان را باید ببینید که با چه طمأنینهای برسر بیمار حاضر میشوند.
زهرا نجفزاده یکی دیگر از اعضای گروه جهادی است که دعوتمان میکند چند روزی گروه را همراهی کنیم. میگوید: کار من فقط امیددادن به مردم است. صبح تا شب گوشی به دستم است و انرژی مثبت انتقال میدهم و حال خیلیها خوب میشود. بیماری داشتیم که زنگ زده بود و گریه میکرد، اما هنگام خداحافظی میگفت بسیار سبک شده است. اینها را میگویم که خیال نکنید همه کمکها باید ریالی باشد. با یک احوالپرسی ساده هم میتوان امید را به زندگی یک نفر برگرداند. بعد میشود اثرات آن را در زندگی خود دید.
یکی از آن بین تعریف میکند که کارها تقسیم شده است. گروهی از بچهها در کار غسل و تدفین اموات هستند. سپس میخواهند برای سلامتی آنها و حاجآقای قمری صلوات بفرستیم.
از همه جالبتر، ماجرای پیام خانم نیکفرجام است که همین چند هفته پیش در گروههای مجازی دستبهدست شد. میخندد و میگوید: پیام به شهرهای دیگر و همه ایران رسید. آنقدر این بستههای حمایتی کامل بود که خیلیها تصور کردند این پیام شوخی است. قبل از هر صحبتی خواهش میکند بنویسیم که آن پیام صحت داشته است و ما به خانوادههایی که احساس کنیم نیازمند و کمبضاعت هستند، کمک میکنیم.
توضیح میدهد: بستههای معیشتی گروه جهادی کامل است و قیمت هر بسته بین 600 تا 700 هزار تومان میشود. علاوه بر آن، برای خانوادههای کرونایی سوپ مخصوص درست میکنیم. اصلا یک گروه مخصوص آشپزیکردن هستند و آنها خودشان کلی روایت و ماجرا برای تعریفکردن دارند.
دوباره تأکید میکند: پیام گروههای مجازی صحت داشته و خدماترسانی گروه در حوزههای درمان و معیشت کامل است، اما بهدلیل حجم زیاد زنگها، توانایی پاسخگویی ندارم و اگر کسی نیاز داشت، میتواند پیام بدهد.
حرفها و گفتن از خاطرهها زمان میبرد؛ آنقدر طولانی که وقتی با بدرقه و لبخند بچهها پا به کوچه میگذاریم، سیاهی غلیظ شب همهجا را فرا گرفته است. نمیدانیم چه چیزی بین ما و آنها رد و بدل شده است که اینقدر حالمان خوب خوب است!